گفتاري در باره ذن
بررسي بخشهاي از كتاب ذن كاراته ، نوشته پروفسور ابراهيم ميرزايي
( قسمت دوّم )
اساتيد بزرگوار درود بر شما
همراهان نيك انديش پاينده باشيد
در ادامه، يارومه مي فرمايند :
با اين وصف تعاريف سه تن از متفكرين معاصرادبيات ذن همراه با معرفي آنان به نظرمي رسانيم.
اولين نفر، يارومه، پروفسور سوزوكي را نام مي برد كه الان فوت كرده،( 1869 -1966 ).
يارومه از قول ايشان مي نويسد:
ذن عبارت است از رهايي، ذن يعني رهايي از تمام قيود، ذن يعني پرورش خودآگاه و ناخودآگاهي كه ماوراء هر گونه دو گانگي و دو انديشي باشد.
در ادامه مطلب خيلي مهمي دارد، توجه كنيد:
( ذن يعني پرهيز از كوشيدن در راه انديشيدن درباره ي مسئله اي خاص)
همچنين و در ادامه :
ذن يعني انديشيدن در خارج از محدوده تضاد، ذن يعني وراء منطقي زيستن .و منطقي انديشيدن .
دوستان توجه كنيد چقدر اين سخنان سنگين و مهم است.
توجه حسين آقا را به اين قسمت جلب مي كنم:
( ذن يعني طريقتي كه خود را درگير مسأله ي خالق ، معاد، روح، پاداش و توبيخ و مسائلي نظيرمفهوم زمان ، مكان و حيات و مرگ نمي نمايد.)
ذن ماوراي انديشه ،منطق و تجزيه و تحليل مي باشد.
ذن يعني شيوه اي كه بطورمدام راه رستگاري و رهايي را نشان مي دهد. ذن يعني وصول به ارامش و روشن بيني بدون اندوختن علم و دانش .
حال ، بخش بخش سخنان استاد سوزوكي را بررسي مي كنيم.
ايشان در بخش نخست مي گويند:
( ذن عبارت است از رهايي، ذن يعني رهايي از تمام قيود)
دراينجا سؤال اين است كه رهايي از چه؟
اگر ذن يك نوع انديشيدن به شكل خاص است، بنشين و نفس بكش، پس رهايي از چه چيزي لازم است؟
به نظرحقيرمنظوراستاد اين است كه در درجه اول رهايي از همين كه به ذن نشسته اي.
زيرا همين كه ما به ياد مي آوريم كه به ذن نشسته ايم باعث مي شود تا حالت خاصي را اتخاذ كنيم.
مثل شخصي كه در كه مهماني ها خيلي مؤدب مي نشيند اما در منزل روي زمين دراز مي كشد.
پيام اول ذن اين است : رهايي از خود، حتي در مرزآگاهانه انديشيدن
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو
مولوی » دیوان شمس » غزلیات